معنی کمی و کاستی

حل جدول

کمی و کاستی

نقصان


کاستی و کمی

برکاست


کمبود و کاستی

نقصان، فقدان، کمی، قلت، نقص، کاهش

فرهنگ فارسی هوشیار

کاستی

‎ کمی نقصان کم شدگی منقصت مقابل افزونی بیشی: } خداوند هستی و هم راستی از اویست بیشی و هم کاستی ‎. {، ضرر زیان، انحراف منحرف شدن کجی کژی: } چنین گفت موبد بشاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند از راستی پدید آرد اندر روش کاستی ‎. {

لغت نامه دهخدا

کاستی

کاستی. (حامص) نقصان و کم شدگی. نقص. منقصت:
که ای برتر از کژّی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی.
فردوسی.
چنین گفت موبدبه شاه جهان
که آن گور دیوی بد اندر نهان
که بهرام را خواند ازراستی
پدید آرد اندر دلش کاستی.
فردوسی.
گر ایدون که یابم ز تو راستی
بشویی به دانش دل از کاستی.
فردوسی.
خداوند هستی وهم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی.
فردوسی.
به گیتی کیمیا چون راستی نیست
که عز راستی را کاستی نیست.
(ویس و رامین).
چو در داد شاه آورد کاستی
به پیچد سر هر کس از راستی.
اسدی (گرشاسبنامه).
چو گشتی تمام آیدت کاستی.
اسدی (ایضاً).
بلکه مصنوعی تمام است این بقول منطقی
گر تمام این است هرگز نیست او را کاستی.
ناصرخسرو.
ترا من همی راستی داده ام
تو از من همی کاستی جسته ای.
ناصرخسرو.
بر زمین چون پادشا گشتی گرفتی کاستی
بر فلک چون بدر گردد کاستی گیرد قمر.
امیرمعزی.
ماه ندیده کاستی سرو کشیده راستی
دلبرمن براستی راست چنان آمده ست.
سوزنی.
از کجی افتی به کم و کاستی
وز غم رستی تو اگر راستی.
نظامی.
|| خسارت. ضرر. زیان. || حیله. کژی. || کاستی ماه، امحاق.


کمی

کمی. [ک َ] (حامص) معروف است که در مقابل بسیاری باشد. (برهان) (آنندراج). قلت. ضد کثرت و بسیاری. اندکی. (ناظم الاطباء). کم بودن. اندکی. قلت. مقابل افزونی و بسیاری و فراوانی. (فرهنگ فارسی معین). قلت. ندرت. شذوذ. نزارت. اندکی. مقابل بیشی و فزونی و بسیاری و کثرت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
به بیشی نهاده ست مردم دو چشم
ز کمی بود دل پر از درد و خشم.
فردوسی.
ز دستور و گنجور و از تاج و تخت
ز کمی و بیشی و از کام وبخت.
فردوسی.
کمی نیست در بخشش دادگر
همی شادی آرای و انده مخور.
فردوسی.
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده است آفت سرما ز گلستان.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ج 1 ص 167).
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا.
ناصرخسرو.
فزونی و کمی در او ره نیابد
که بد ز اعتدال مصور مصور.
ناصرخسرو.
پدید آرد سخن درخلق عالم بیشی و کمی
چو فردااین سخنگویان برون آیند زین پشکم.
ناصرخسرو.
صدر جهان رسید به شادی و خرمی
در دوستان فزونی و در دشمنان کمی.
سوزنی.
- کمی کردن در چیزی، کوتاه آمدن در آن. قصور ورزیدن در آن:
چه گفت ؟ گفت که ای در جفا نکرده کمی
چه گفت ؟ گفت که ای در وفا نبوده تمام.
سوزنی.
- کمی گرفتن، کم شدن. اندک شدن.قلت یافتن:
ز خوردن نگیرد کمی آب اوی
بدین چیزها بازخر آبروی.
فردوسی.
همت می دهد جام و هم آب سرد
شگفت آنکه کمی نگیرد ز خورد.
فردوسی.
|| نقصان. (ناظم الاطباء). نقص. نقصان. کاستی. مقابل فضیلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پستی. فرومایگی:
همت راستی و همت مردمی
سرشتت فزونی و دور از کمی.
فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
هنر مردمی باشد و راستی
ز کژی بود کمّی و کاستی.
فردوسی.
وزان پس براهام را خواند و گفت
که ای در کمی گشته با خاک جفت.
فردوسی.
از آسمان دو برج به شمسند نامزد
هر چند ازآن اوست همه ملک آسمان
از شمس آسمان چو کمی نیست مر ترا
کم زان بود که سازی دو شهر خانمان.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی
کم پرس از نامحرمان آنجا که محرم کم زند.
مولوی.
- کمی آمدن، نقصان یافتن. کاهش یافتن:
ز گردون و ازتیغها شد غمی
به زور اندر آمدش لختی کمی.
فردوسی.
کمی نیاید در عمر پادشاهی اگر
کمینه بنده ٔ او جاه یابد و اعزاز.
سوزنی.
- کمی رسیدن به چیزی، نقصان وارد شدن بدان. راه یافتن کاهش بدان:
کمال دور کناد ایزد از جمال جهان
کمی رسد به جمالی کجا گرفت کمال.
قطران.
- کمی کردن،کم و کوتاه شدن و ناقص شدن. (ناظم الاطباء).
|| حقارت: گفت یاران را بگوی تا به چشم کمی در مسافران نگاه نکنند. (تذکره الاولیاء).
- کمی نمودن، اظهار تواضع و فروتنی و کوچکی کردن:
چون آن سرفرازی نمود این کمی
از آن دیو کردند از این آدمی.
سعدی (بوستان).
|| زیان و خسارت. || قصور. (ناظم الاطباء):
تا دسترسی بود بر انواع معاصی
کردیم خدایا، کمی از ما کرم از تو.
پدر شیخ بهائی (از امثال و حکم ص 1237).
|| (اِ) زایچه و طالعنامه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). || کماه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): کماه را به گرگان کمی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماه و کماءه شود.

کمی. [ک َ] (اِ) مخفف کمین است که پنهان شدن به قصد شکار و غیره باشد. (برهان). مخفف کمین است که جای پنهان به قصد شکار و غیره باشد. (آنندراج). کمین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 523) (صحاح الفرس). کمینگاه. (ناظم الاطباء):
ای حقه ٔ نابسوده ٔ مروارید
اژدها بر گذار تو به کمی.
خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمی نهادن، کمین ساختن. دام نهادن:
ای سراپای معدن خرمی
چشم تو بر دلم نهاد کمی.
خسروی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 523).
|| معده نیز بود. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 523).

کمی. [ک َم ْ می] (ص نسبی) چندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).منسوب به کَم ّ. (ناظم الاطباء). و رجوع به کم شود.

کمی. [ک ُ] (اِخ) دهی از دهستان کندوان است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 229 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

کمی

کم بودن: کمی درآمد،
(قید) به مقدار کم، اندکی،
[قدیمی، مجاز] پَستی، فرومایگی، حقارت،
[قدیمی] نقصان، کاستی،


کاستی

کمی‌، کم‌شدگی،
[قدیمی] تقلب، دروغ،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کاستی

کاهش، کمی، منقصت، نقص، نقصان، نقیصه،
(متضاد) فزونی، کمال

فرهنگ معین

کاستی

نقصان، کم شدگی، کم - خردی، نادانی. [خوانش: (حامص.)]

معادل ابجد

کمی و کاستی

567

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری